- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ماز تاب حسن او شیدا و حیران گشته ایم همچو زلف بیقرار او پریشان گشته ایم
2 ز آتش سودای جانان تا دل و جانم بسوخت هم بیمن درد عشقش عین درمان گشته ایم
3 از جمال روی ساقی مست و لایعقل شدیم وز شراب لعل اومدهوش و حیران گشته ایم
4 جز لقای دوست جانم را نباشد وایه بی دل و دین ما ز بهر وایه جان گشته ایم
5 گر حجاب جان سالک کفر زلف یار بود ما بکفر زلف او واقف ز ایمان گشته ایم
6 گه بدیر و گه بکعبه گه بمسجد گه کنشت در همه اطوار ما جویای جانان گشته ایم
7 پرتو خورشید رویش ظلمت ما محو کرد تازتاب نور او چون ماه تابان گشته ایم
8 جای ما در سایه پیر خرابات آمدست شاهد و می را چو ما پیوسته جویان گشته ایم
9 ای اسیری تا جمال روی جانان دیده ایم فارغ از قید بهشت و حور و غلمان گشته ایم