- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شیشهٔ می دور از آن لبهای میگون میگریست تا دل خود را دمی خالی کند، خون میگریست
2 دوش بر سوز دل من گریهها میکرد شمع چشم من آن گریه را میدید و افزون میگریست
3 آن نه شبنم بود در ایام لیلی، هر صباح آسمان شب تا سحر بر حال مجنون میگریست
4 سیل در هامون، صدا در کوه، میدانی چه بود؟ از غم من کوه مینالید و هامون میگریست
5 چیست دامان سپهر امروز پرخون از شفق؟ غالبا امشب ز درد عشق گردون میگریست
6 بر رخ زردم ببین خطهای اشک سرخ را این نشانیهاست کامشب چشم من خون میگریست
7 شب که میخواندی هلالی را و میراندی به ناز در درون پیش تو میخندید و بیرون میگریست