1 ماییم زدل دور و ز دلبر مهجور در درد بمانده ایم وز درمان دور
2 سبحان الله این چه پریشانیهاست جان خسته و دل سوخته و تن رنجور
1 پیدا و نهان و شادی و غم همه اوست بنیاد وجود سست و محکم همه اوست
2 خواهی که چو خورشید ببینی او را در بند زخود دیده و عالم همه اوست
1 از بهر شناختن نکو کن خود را زیرا که سزا نکو بود نیکو را
2 بس نادره رسمی است که در راه طلب تا بی تو نباشی نشناسی او را
1 چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد
2 عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا گردد