1 ماییم زدل دور و ز دلبر مهجور در درد بمانده ایم وز درمان دور
2 سبحان الله این چه پریشانیهاست جان خسته و دل سوخته و تن رنجور
1 در آتش عشق رنگ دل بزاید جز در غم عاشقی طرب نفزاید
2 در عشق دل و دلبر ثابت باید یا رب تو دلی بخش که آن را شاید
1 درمان غمت امید بی درمانی است راه طلبت بی سر و بی سامانی است
2 سرمایهٔ جمله پای داران ارزد آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
1 یاری که وجود و عدمت اوست همه سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
2 تو دیده نداری که بدو درنگری ورنه زسرت تا قدمت اوست همه