ماییم و جانی از حکیم نزاری قهستانی غزل 1083

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ماییم و جانی بر دهان از جور هجران آمده

1 ماییم و جانی بر دهان از جور هجران آمده نی سهو گفتم جان به لب بر بوی جانان آمده

2 در انتظار وصل شد ده روزه ایّامِ بقا مقصود کی حاصل شود عمری به پایان آمده

3 طاقت ندارم بیش ازین درد فراق دوستان مِن بعد چون پنهان کنم دردی به درمان آمده

4 ای باد بگذر یک شبی بر روضهٔ جانان من تا بر زمین خلدی دگر بینی زرضوان آمده

5 در روضه ماهی حور وش کز عکسِ نورِ رویِ او هر روز بر بام فلک خورشید تابان آمده

6 بی تو چنان زارم که گر بیند رقیبت بر درم گوید نزاری نیست این شخصیست بیجان آمده

عکس نوشته
کامنت
comment