- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را
2 با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را
3 دیری ست که از دوری خاک سرکویی در دیده و دل ریخته ام خار جفا را
4 ظالم برسان مژده، گر افتاد گذارت ازکوی کسی کش سر ما نیست، خدا را
5 این نغمه به لب، بی خبر از خویش فتادم کز خاک رهت غالیه ای بود صبا را
6 چون باز به خویش آمدم از عالم مستی گفتم که بگو آن صنم هوش ربا را
7 کز دوریت آتش به جهان زد، دل گرمم بیدادگرا، دل شکنا، طرفه نگارا
8 سوزد شب و آسوده بود روز، خوشا شمع قد احرقنی هجرک لیلا و نهاراً
9 مپسند سیه روز و پریشان، دل جمعی یکباره مکش ازکف ما، زلف دو تا را
10 القصه، مرا بی تو دگر تاب نمانده ست لن اقدر فی هجرک صبراً و قرارا
11 احوال حزین دل و دین باخته این است یک ره چه شود تازه کنی عهد وفا را؟