- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باشد ارباب رعونت را ز بی مغزی غرور شد تهی گشتن رگ کردن به تسبیح بلور
2 عاشق از پهلوی بخت تیره رسواتر شود آتش کم، بیش آید در نظر شبها ز دور
3 دامن فرزانگی آسان نمی آید به دست روشن است از ریختن های دلم شمع شعور
4 می کند صحبت اثر در سینه صافان بیشتر رنگ صهبا برکند پیمانه چون باشد بلور
5 صرفه در دیوانگی از عقل کامل دیده ام می کنم مشق جنون در سایهٔ شمع شعور
6 تاک را بنگر که سر تا با رگ گردن بود نیست جویا پادشاهان را گریزی از غرور