1 باشدکه پای سفله به گنجی فرو رود زان گنج، قیمتی نفزاید لئیم را
2 بیقیمت است گرچه به زر برکشی لئیم ارزنده است اگر بفروشی کریم را
3 هرگز بهای خر نفزاید به نزد عقل گر برنهی به خر طبق زرّ و سیم را
1 دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب
2 علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا العلم تاج للفتی، والعقل طوق من ذهب
1 دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
2 گفت کآزادیخواهان دیار کشمر برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
1 سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمها ندانم از چه این مد را پسندیدند خانمها
2 کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران گناه بستگان عشق، بخشیدند خانمها