باشد که درد ما به تفقّد از جهان ملک خاتون غزل 623

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

باشد که درد ما به تفقّد دوا کند

1 باشد که درد ما به تفقّد دوا کند کام دل ضعیف ز وصلش روا کند

2 آن سرو ناز رسته که در بوستان ماست باشد که از کرم نظری سوی ما کند

3 مردم ندامتی ز خطا برده اند لیک تا چند چشم مست تو چندین خطا کند

4 بادا جدا ز کام و دل و آرزوی جان آنکس که یار ما ز بر ما جدا کند

5 بسیار وعده ای به وفا داد و بس عجب بر عهد خویش دلبر ما گر وفا کند

6 گیرم وفا نکرد به قول خود آن نگار چندین جفا بگو تو که بر ما چرا کند

7 بیگانه خوی از چه شدی دلبرا کسی بیداد و جور این همه بر آشنا کند

8 ای محتشم تو سایه ز درویش برمگیر تا هر نفس که در گذر آیی دعا کند

9 تا آفتاب روی تو تابید در جهان دل رفت تا به سایه زلف تو جا کند

عکس نوشته
کامنت
comment