1 می حرام محتسب بادا که بیما میخورد! دارد آب زندگی چون خضر و تنها میخورد
2 گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد شیشهها بر یکدگر چون موج دریا میخورد
3 میشوم مست از در میخانه هرگه بگذرم همچو شاخ گل، دلم آب از کف پا میخورد
4 از پریشانی نباشد اضطراب عاشقان شعله گر لرزد، نپنداری که سرما میخورد!
5 حرف با حرف آشنا گر شد، جدل در کار نیست دستبوسی کن به یاران، پا چو بر پا میخورد
6 دیده بودی هرگز ای زاهد می گلگون به خواب؟ هرکه با ما میشود همراه، اینها میخورد
7 بس که افتادهست در کار جهان کاهل سلیم میکند امروز می در جام و فردا میخورد