1 موریئی کان علا دین سازد گر کشد رود باشد امر محال
2 چاره آن ز پیر بنایی رفت شرمنده و بکرد سوال
3 پیر گفتا منت دهم تعلیم گر نگیرد طبیعت تو ملال
4 گفت موری همه کس را بی گلو کار کرده ام همه سال
1 آنکه دل در هوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را
2 دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری چون نظرهاست در آن جای سوال است او را
1 آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت
2 میشد نکو به زخم دگر زخم سینه ام دردا که مرهم دگر از من دریغ داشت
1 ای به جان عاشقان خریدارت غمزها نیز کرده بازارت
2 گر کنی قصد کشتن یاران در چنین کارها منم بارت