1 مسعود که یافت عز و جاه از لاهور تابید چو نور صبحگاه از لاهور
2 سالار سخنوران به تازی و دری است خواه از همدان باشد و خواه از لاهور
1 ای مشک سوده گیسوی آن سیمگونتنی؟ یا خرمن عبیری یا پار سوسنی؟
2 سوسن نهای که بر سر خورشید افسری گیسو نهای که بر تن گلبرگ جوشنی
1 ساختم با آتش دل لالهزاری شد مرا سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا
2 سینه را چون گل زدم چاک اول از بیطاقتی آخر از زندان تن راه فراری شد مرا
1 عیبجو دلدادگان را سرزنشها میکند وای اگر با او کند دل آنچه با ما میکند
2 با غم جانسوز میسازد دل مسکین من مصلحت بین است و با دشمن مدارا میکند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به