-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 مستان بزم عشق شرابی نداشتند در عین بی خودی می نابی نداشتند
2 هرگز به غیر خون دل و پارهٔ جگر شوریدگان شراب و کبابی نداشتند
3 قربان قاتلی که شهیدان عشق او جز آب تیغ حسرت آبی نداشتند
4 با قاتل از غرور ندارد سر حساب با کشتگان عشق حسابی نداشتند
5 قومی به فیض پیر خرابات کی رسند کز جام باده حال خرابی نداشتند
6 آنان که داغ و درد تو بردند زیر خاک خوف جحیم و بیم عذابی نداشتند
7 تمکین حسن بین که به کوی تو اهل عشق بعد از سؤال چشم جوابی نداشتند
8 ز آشفتگی به حلقهٔ جمعی رسیدهام کز حلقههای زلف تو تابی نداشتند
9 تا چشم بند مردم صاحب نظر شدی شب ها ز سحر چشم تو خوابی نداشتند
10 در مکتب محبت آن مه فروغیا الا کتاب مهر کتابی نداشتند