- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منصور باد لشکر آن چشم کینهخواه پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه
2 عشقش سپه کشید به تاراج صبر من آن گه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه
3 رنجه شدم ز هجر به ارمان وصل او غرقه شدم به بحر به امید آشناه
4 جانم دژم شد از غم آن نرگس دژم پشتم دوتا شد از خم آن سنبل دوتاه
5 این درد و این بلا به من از چشم من رسید جشمم گناه کرد و دلم سوخت بی گناه
6 ای دل مرا بحل کن وی دیده خون گری چندان که راه بازشناسی همی ز چاه
7 بر قد سروقدان کمترکنی نظر بر روی خوبرویان کمترکنی نگاه
8 ای دل تو نیز بی گنهی نیستی از آنک از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه
9 گیرم که دیده پیش تو آورد صورتی چون صدهزار زهره و چون صدهزار ماه
10 گر علتیت نیست چرا در زمان بری در حلقههای زلفش نشناخته پناه
11 ای دل کنون بنال در این بستگی و رنج اینست حد آنکه ندارد ادب نگاه
12 چونبنده گشت جاهل وخودکام وبیادب او را ادب کنند به زندان پادشاه