- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حد انسان به مذهب عامه حیوانیست مستوی القامه
2 پهن ناخن برهنه پوست ز موی به دو پا رهسپر به خانه و کوی
3 هر که را بنگرند کاینسان است می برندش گمان که انسان است
4 وان که خود را گمان برد ز خواص می فزاید بر این معانی خاص
5 شیخ خود بین برد ز نادانی ظن که آن شد کمال انسانی
6 که کند خانقاه و صومعه جای واکشد پا ز باغ و راغ و سرای
7 کند اسباب شیخی آماده بنشیند به روی سجاده
8 ابلهی چند گرد او گردند تابع کرد و ورد او گردند
9 بر خلایق مقدمش دارند هر چه گوید مسلمش دارند
10 صد کرامت به نام او سازند تا سلیمی به دامش اندازند
11 مقتدای زمانه خواجه فقیه با درون خبیث و نفس سفیه
12 حفظ کرده ست چند مسئله ای در پی افکنده از خران گله ای
13 سینه پر کینه دل پر از وسواس کرده ضایع به گفت و گوی انفاس
14 عمر خود کرده در خلاف و مرا صرف حیض و نفاس و بیع و شرا
15 گشته مشعوف لایجوز و یجوز مانده عاجز به کار دین چو عجوز
16 با چنین کار و بار کرده قیاس خویشتن را که هست اکمل ناس
17 همچنین تا به درزی و جولاه همه زین گونه اند روی به راه
18 هر کسی را به خود گمان آنست که همین اوست آن که انسانست
19 جنبش هر کسی ز جای وی است روی هر کس به فکر و رای وی است