-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منگر بعاشقان،که ز صد یک نشان نماند معشوق را ببین که ز صد یک نشانه ماند
2 تا آتش هوای تو در دل زبانه زد مارا زبان همان شد و دیگر زبانه ماند
3 بر آستان دوست نماندند عاشقان عاشق کسی بود که برین آستانه ماند
4 عمری ز حسن یار سخن در میانه بود القصه عاقبت سخن اندر میانه ماند
5 عاشق بمرگ مایل و عاقل بهانه جوی آن در وصال محو شد، این در بهانه ماند
6 از جسم در گذر، که همه بال و پربسوخت مرغی که او مقید این آشیانه ماند
7 در نور آن جمال فنا گشت قاسمی آنجاکه نور صبح یقین شد گمان نماند