1 معموری روزگار ویرانی ماست جمعیت احباب پریشانی ماست
2 آه از عدم عقل که در ملک وجود چندین خلل از بی سر و سامانی ماست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 نه کسی که باز پرسد ز فراق یار ما را نه غمی که می توان گفت به هر کس آشکارا
2 نه دلی که می پذیرد ز مصاحبان نصیحت نه سری که بر در آرد به سکونت مدارا
1 روز برف است بیایید و بیارید شراب تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب
2 میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب
1 گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا حال دل این بی دل میپسند چنین یارا
2 جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **