1 ممسکی جست مر مرا در بلخ که همه شهر اندر آن بندند
2 تا ببینند خواجه کجاست کس ندیدست و جمله خرسندند
3 من ندیدم ولیک تا نه چرا میببرند تا بپیوندند
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت
1 دوش آنکه همه جهان ما بود آراسته میهمان ما بود
2 سوگند به جان ما همی خورد گر چند بلای جان ما بود
1 دست در روزگار مینشود پای عمر استوارمینشود
2 شاهد خوب صورتست امل در دل و دیده خوار مینشود