1 مکروه طبعت آنچه شود واقع ایحکیم خوردن غمش یکیست ز غمهای زایده
2 یا میشود بکام تو یا خود نمیشود در هر دو حال خوردن غم را چه فایده
1 قطب سپهر مکرمت ای یافته دلم از جود تو چو ذره ز خور تاب زندگی
2 بر من که مرده بودم از احداث روزگار مهرت گشاد بار دگر باب زندگی
1 آنکس بود عزیزتر اندر جهان که او نفس عزیز را ندهد خواری سؤال
2 قانع شود بوجه معاش و نباشدش باک ار کمی رسد بفزونی جاه و مال
1 گاه آنست که در آب سر افشان گردیم تا بکی بیتو چو زلف تو پریشان گردیم
2 گر فتد سایه خورشید رخت بر سرما از صفای رخ خوبت همه تن جان گردیم
1 آنها که درین دوران صاحبنظران باشند چون بر سر کوی او با هم گذران باشند
2 در مستی عشق او گر باخبرند از خود نزدیک خبرداران از بیخبران باشند