1 مکحل چشم مست کافرش بین دو مژگان تیر و ابرو خنجرش بین
2 مسخر کرده فایز چین زلفش زهندو فوج فوج لشکرش بین
1 برفت آن یار و از ما مهر برداشت خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
2 به فایز آنچه کرده آن جفاجو نه باور کرد دل، نه عقل پنداشت
1 مرا خلد برین دی بودیم جا کنونم دوزخ است امروز ماوا
2 نمانده دی نماند فایز امروز خدا داند چه باشد حال فردا
1 هر آن کس عاشق است از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
2 بود فایز مثال روزه داران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست