دیده را دیدار خور خیره از نشاط اصفهانی مثنوی 6

نشاط اصفهانی

آثار نشاط اصفهانی

نشاط اصفهانی

دیده را دیدار خور خیره کند

1 دیده را دیدار خور خیره کند نور صافی چشم را تیره کند

2 دیده آب آرد چو بیند آفتاب دیدن خورشید نتوان جز در آب

3 مهر اندر آب صافی ظاهر است هر چه این صافی تر آن پیداتر است

4 صاف کن این آب خاک آلود را در عدم پیدا ببین موجود را

5 عکس مهر ار بیند اندر آب کس آب ننماید همان مهر است و بس

6 آفتاب انداخته عکس اندر آب آب ناپیدا و پیدا آفتاب

7 آب محسوس آید از حس دگر لیک دید مهر نتوان بی بصر

8 باید اعمی گر شود جویای آب لیک در آب او نبیند آفتاب

9 تا همان اعمی و عالم همچو آب نور حق پیدا در آن چون آفتاب

10 گاه ریزیمش بسر گه بر بدن گاه آریمش بلب گه در دهن

11 گر رود در آب و گرد غرقه کس یا خورد چندان که بر بندد نفس

12 حس لمس و ذوق کی بیند جز آب دیده باید تا ببیند آفتاب

13 خواست تا آسان کند دیدار خویش پرده ها بر بست بر رخسار خویش

14 چرخ و ماه و آفتاب آمد پدید آفتابش را سحاب آمد پدید

15 آسمان آمد نقابی بر رخش آفتاب و مه سحابی بر رخش

16 گر سخن بی پرده خواهی پرده نیست روی اندر پرده پنهان کرده نیست

17 بی حجاب و بی سحاب و بی نقاب آفتاب است آفتابست آفتاب

18 خامش ای دل کاین سخن در پرده به راز از بیگانه پنهان کرده به

19 تا نسوزد هر چه بود و هر چه هست از نکویی بر جمالش پرده بست

20 آفتابی گشت پیدا در سحاب یا در آب افتاد عکس آفتاب

21 آفتابی بحر زای و ابر خیز آفتابی در دل هر قطره نیز

عکس نوشته
کامنت
comment