1 هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی جان در تن من خشک چو گردن تو کنی
2 در هجر تو والله که نبارم جز خون من با تو کی آن کنم با من تو کنی
1 آفتاب رای صاحب تخت بر جوزا نهاد افسر پیروز بختش روی بر بالا نهاد
2 در دریای خداوندی ابو نصر احمد آنک موکب بخت ابد بر منکب جوزا نهاد
1 زمانه دامن اقبال شهریار گرفت سعادتش چو دل و دیده در کنار گرفت
2 ظفر به همت گرز گر آن جمال گرفت جهان به دولت شاه جهان قرار گرفت
1 رخش طرز گلستان مینماید ز آتش آب حیوان مینماید
2 چو گردون دل بسی دارد ولیکن چو گردون جمله گردان مینماید