- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا سخن چو بیاد تو بر زبان آید به طعم آب حیات و به ذوق جان آید
2 ز لفظ و معنی تو پای زاستر ننهد چو عقل را هوس باغ و بوستان آید
3 بهر کجا که اشارت کند سر انگشتت غرایب نکت آنجا بسر دوان آید
4 انامل و قلم تو سه پایه و علمیست که بازگشت معانی بسوی آن آید
5 معالی تو به تحقیق چون معانی تو گمان مبر که در اندازۀ گمان آید
6 زهی که از سر کلک تو اهل دانش را کلید قفل در گنج شایگان آید
7 لواعج شعف من بدست بوس شریف از آن گذشت که در حیزّ بیان آید
8 چو آفتاب نهم چشم بر دریچة نور سحرگهان که نسیمی ز گلستان آید
9 سر شک چشمم بینی گرفته دامن من چو شمع هر گه مرا « نور » بر زبان آید
10 ز شوق حادق دان این که همچو صبح مرا به هر نفس که زنم نور در دهان آید
11 من از خیال تو شرمنده ام که او هر شب برای من ز بخارا به اصفهان آید