مرا ز مایه سودا امید سود نماند از جامی غزل 378

مرا ز مایه سودا امید سود نماند

1 مرا ز مایه سودا امید سود نماند که یار با من شیدا چنان که بود نماند

2 چو بافت عشق لباس از پلاس ادبارم چه غم کز اطلس اقبال تار و پود نماند

3 صدای تیغ تو آمد به بزم زنده دلان کدام سر که در او ذوق این سرود نماند

4 مرید عشق تو ننهاد پا به منبر وعظ چو شیخ شهر درین پایه فرود نماند

5 نشان مجو ز دل آتشینم آه نگر کز آتشی که تو دیدی به غیر دود نماند

6 ازان زمان که مرا قبله طاق ابروی توست به قبله دگرم طاقت سجود نماند

7 چنان به چشم عزیز تو خوار شد جامی که هیچ غصه ازو در دل حسود نماند

عکس نوشته
کامنت
comment