مرا بر هر زمین از دیده اشک لاله گون از جامی غزل 315

مرا بر هر زمین از دیده اشک لاله گون آید

1 مرا بر هر زمین از دیده اشک لاله گون آید دمد آنجا گل حسرت وز آن گل بوی خون آید

2 شبی خواهم به خواب آید مرا آن ماهرو لیکن کسی را کز چنان رو دور ماند خواب چون آید

3 خدا را ای فسونگر درد سر کم ده که هجر او نه زانسان برد خوابم کان به تعویذ و فسون آید

4 اگر گردون به هم سنجد غم مجنون و درد من نه مردم گر نه دردم از غم مجنون فزون آید

5 نوای ساز عشرت بزم خسرو را بود لایق صدای ناله بس فرهاد را کز بیستون آید

6 خرامان می رسد وز شوق خواهم سینه بشکافم که با آن قامت رعنا به جان و دل درون آید

7 مرنج ار جامی از خاک درت آوارگی جوید که بخت خوابناک او را بدینها رهنمون آید

عکس نوشته
کامنت
comment