مجنون مرا شور تو بی پا و از حزین لاهیجی غزل 249

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت

1 مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت

2 مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت

3 تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت از هر دو جهان، قاعدهٔ داد برانداخت

4 بر خاک درت پارهٔ دل ریخت سرشکم در کوی تو این قافله، بار سفر انداخت

5 همچون جرس افسانه فروش است خروشم بیتابی دل آه مرا از اثر انداخت

6 از زخم شود جوهر شمشیر، نمایان دانست تو را هر که به حالم نظر انداخت

7 تا بوسهٔ آن حسن گلوسوز چه باشد نام لب تو، کام مرا در شکر انداخت

8 نشناخته بودیم دری غیر در دل ما را به چه تقصیر، فلک در به در انداخت؟

9 در عشق ندانم که وفا چون و جفا چیست این درد گرانمایه، مرا بی خبر انداخت

10 ای خلوتیان الحذر از عشق فسونگر ما را به زبان همه کس چون خبر انداخت

11 عشق است حزین ، فاش بگویم که بدانند این شعله، که در خرمن جانم شرر انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment