- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ماهرویا گه آنست که رخ بنمائی که بجان آمدم از بیکسی و تنهائی
2 تو پس پرده و خلقی بگمان در سر شور تا چها خیزد اگر پرده ز رخ بگشائی
3 چشم ترکانه تو برد بیغما دل خلق چه عجب باشد اگر ترک بود یغمائی
4 منگر ایدوست در آئینه از آن میترسم که دل از مردمک دیده خود بربائی
5 مردم دیده من چون رخ زیبای تو دید ننگرد از تو بکس تا نبود هر جائی
6 چون بنفشه همه گوشم چو سخن میگوئی همچو نرگس همه چشمم چو برون میائی
7 دوش زلفین ترا دل بهوس می پیمود عقل گفتاش چه سودا است که می پیمائی
8 خال مشکینت سوادیست که در چشم منست ز آنسبب چشم مرا هست ازو بنیائی
9 چون دل ابن یمین از تو فتادست بدرد چشم دارم که تواش باز دوا فرمائی