محمود داودی پسر ابوالقاسم از نظامی عروضی چرمقاله 6

نظامی عروضی

آثار نظامی عروضی

نظامی عروضی

محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون و از علم نجوم بیشتر حظی نداشت و از اعمال نجوم مولودگری...

محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون و از علم نجوم بیشتر حظی نداشت و از اعمال نجوم مولودگری دانستی و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه و خدمت امیرداد ابوبکر بن مسعود کردی به پنج دیه، اما احکام او بیشتر قریب صواب بودی. ,

و در دیوانگی تا به درجه‌ای بود که خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب. او به اختیار خویش با آن هر دو سگ جنگ کرد و از ایشان به سلامت بجست. ,

و بعد از آن به سالها در هری به بازار عطاران بر دکان مقری حداد طبیب با جماعتی از اهل فضل نشسته بودیم و از هر جنس سخن همی رفت. مگر بر لفظ یکی از آن افاضل برفت که: «بزرگ مردا که ابوعلی سینا بوده است.» ,

او را دیدم که در خشم شد و رگهای گردن از جای برخاست و ستبر شد و همه امارات غضب بر وی پدید آمد و گفت: ,

«ای فلان! بوعلی سینا که بوده است؟ من هزار چندان بوعلى ام که هرگز بوعلى با گربه جنگ نکرد، من در پیش امیرداد با دو سگ غوری جنگ کردم.» ,

مرا آن روز معلوم گشت که او دیوانه است. اما با این دیوانگی دیدم که در سنهٔ خمس و خمسمایة که سلطان سنجر به دشت خوزان فرود آمد و روی به ماوراء النهر داشت به حرب محمد خان، امیرداد سلطان را در پنجده میزبانی کرد عظیم شگرف. روز سوم به کنار رود آمد و در کشتی نشست و نشاط شکار ماهی کرد و در کشتی داودی را پیش خواند تا از آن جنس سخن دیوانگانه همی گفت و او همی خندید و امیرداد را صریح دشنام دادی. یکباری سلطان داودی را گفت: ,

«حکم کن که این ماهی که این بار بگیرم به چند من بود؟» ,

گفت: ,

«شست برکش.» ,

سلطان شست برکشید. او ارتفاع بگرفت و ساعتی بایستاد و گفت: ,

«اکنون در انداز.» ,

سلطان شست درانداخت. گفت: ,

«حکم می‌کنم که این که بر کشی پنج من بود.» ,

امیرداد گفت: ,

«ای ناجوانمرد! در این رود ماهی پنج منی از کجا باشد؟» ,

داودی گفت: ,

«خاموش باش! تو چه دانی؟» ,

میرداد خاموش شد. ترسید که اگر استقصا کند دشنام دهد. چون ساعتی بود شست گران شد و امارات آن که صیدی در افتاده است ظاهر شد. سلطان شست برکشید. ماهی سخت بزرگ در افتاده بود چنان که برکشیدند شش من بود. همه در تعجب بماندند و سلطان شگفتیها نمود و الحق جای شگفتی بود. گفت: ,

«داودی چه خواهی؟» ,

خدمت کرد و گفت: ,

«ای پادشاه روی زمین! جوشنی خواهم و سپری و نیزه‌ای تا با باوردی جنگ کنم.» ,

و این باوردی سرهنگی بود ملازم در سرای امیرداد و داودی را با وی تعصب بود. به سبب لقب که او را شجاع الملک همی نوشتند و داودی را شجاع الحکماء و داودی مضایقت همی کرد که او را چرا شجاع می نویسند و آن را امیرداد بدانسته بود و پیوسته داودی را با او در انداختی و آن مرد مسلمان در دست او درمانده بود. ,

فی الجمله در دیوانگی محمود داودی هیچ اشکالی نبود و این فصل بدان آوردم تا پادشاه را معلوم باشد که در احکام نجومی جنون و عته از شرائط آن باب است. ,

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر