- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی من و محمود در وثاق نشستیم لب بگشادیم و در به روی ببستیم
2 گفتم برخاست باید از سر عالم گفت بلی تا به مهر دوست نشستیم
3 گفتمش ایثار راه میر چه باید گفت دل و جان نهاده بر کف دستیم
4 گفتم شیر از کمند میر نجسته است گفت که ما نیز از آن کمند نجستیم
5 گفتم ما را نموده حزمش هشیار گفت ولیکن ز جام عشقش مستیم
6 گفتم ما را بلند ساخته جاهش گفت ولیکن به خاک راهش پستیم
7 گفتم قرینست تا که مادح اویم گفت مفرمای بودهایم که هستیم
8 گفتم ازین بیشتر دلم را مشکن گفت مگر عهد میر بد که شکستیم
9 گفتم او خواجهٔ فقیر پرستست گفت که ما بندهٔ امیر پرستیم