خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم از جامی غزل 615

خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم

1 خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم تا روز چراغی بنهم روی تو بینم

2 باشد به کمان خانه ابروی توام چشم چشمان تو ناکرده ز هر گوشه کمینم

3 گاهی به تصور ز لبت بوسه ربایم گاهی به تخیل ز خطت غالیه چینم

4 پوییدن راه تو به سر گر دهدم دست از شادی آن پای نیاید به زمینم

5 با باد صبا بعد سجودت نکنم روی ترسم که برد خاک درت را ز جبینم

6 خواهم من دلداده خود از مهر تو جان داد هر دم چه کشی خنجر بی داد به کینم

7 جامی مخور اندوه که جز مهر بتان نیست دین تو که من از دو جهان شاد بدینم

عکس نوشته
کامنت
comment