1 خوش آنکه ز داغ عشق تابی دارد در دیده ز ابر شوق آبی دارد
2 از همدمی بی خبران تافته روی کنجی و کفافی و کتابی دارد
1 پیش که از ابر صفا نم نبود رسته گل صفوت آدم نبود
2 بود جهان یک به یک آیینه ها بلکه سراسر همه گنجینه ها
1 کوهکن کانبازی پرویز کرد روی در شیرین شورانگیز کرد
2 دید شیرین سوی خود میل دلش شد به حکم آنکه دانی مایلش
1 ای شده زندان درم مشت تو بند بر آنجا ز هر انگشت تو
2 پیش که ایام کند رنجه ات گردش او تاب دهد پنجه ات