1 خوش آنکه ز داغ عشق تابی دارد در دیده ز ابر شوق آبی دارد
2 از همدمی بی خبران تافته روی کنجی و کفافی و کتابی دارد
1 چاره نبود اهل شهوت را ز زن صحبت زن هست بیخ عمر کن
2 زن چه باشد ناقصی در عقل و دین هیچ ناقص نیست در عالم چنین
1 شه چو گشتی بعد چوگان باختن چون کمان مایل به تیر انداختن
2 از کمانداران خاص اندر زمان خواستی ناکرده زه چاچی کمان