- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد
2 چو ساقی از پی ساغر گزک هم لب بلب بخشد من دیوانه میخواهم که ساغر دم به دم گیرد
3 شود چون عاشق و می نوشد از من خوارتر بینی کسی کو در حریم زهد خود را محترم گیرد
4 چو دارم سیم و زر مجموع حق میفروش است آن و گر آن صرف شد باید گرو را خرقه هم گیرد
5 نباشد در عجم واندر عرب چون ماه من شاهی که چون ماه عرب طالع شود ملک عجم گیرد
6 بدان ماند که یوسف را به سیم قلب سازد بیع کسی کاو گوهر معنی دهد و آنگه درم گیرد
7 چو فانی هر که خواهد دولت باقی مگر آنکس وجود خویش کرده مرتفع راه عدم گیرد