- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
2 به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
3 به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او که هست از تابِ خورشیدِ رخ او گرم بازارش
4 همه شب سنگِ غم بر سینه می کوبم که گر روزی رقیبِ او زند سنگِ جفا کم باشد آزارش
5 شد از کشتن به نامم قرعۀ محنت چنان سوده که دوران بهرِ تسکینِ دلِ ما ساخت طومارش
6 درین بستان مشو مغرورِ حُسن گل چه می دانی که هست آلودۀ زهرِ جدایی نوکِ هر خارش
7 نزاری مرد در کویش به زاری شامِ غم گویی که دیگر هیچ گه نامد به گوشم نالۀ زارش