- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگرم بسته آن زلف سیه نتوان داشت آن چنانم که بزنجیر نگه نتوان داشت
2 تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت
3 تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لب خشک؟ این همه تشنه مرا بر لب چه نتوان داشت
4 دیده بر بستم و نومید نشستم، چه کنم؟ بیش ازین دیده بامید بره نتوان داشت
5 با وجود رخ او دیدن گل کی زیباست؟ پیش خورشید نظر جانب مه نتوان داشت