- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقان چون عزم رفتن سوی دلبر کرده اند در طریق عشق پا از تارک سر کرده اند
2 بر رخ چون آتش جانان سپند جان خویش تا بسوزد از دل پر درد مجمر کرده اند
3 بی بصارت بوده اند آنها که رویش دیده اند پس بخوبی ماهرا با او برابر کرده اند
4 نور محض است او و دانی چیست مه ظلمانیی کز فروغ آفتابش رخ منور کرده اند
5 صبح صادق جامه از غم تا بدامن چاک زد زانکه حسنش مطلع خورشید خاور کرده اند
6 از دو زلف مشکبارش یک گره بگشاده اند چار سوی و شش جهه از وی معطر کرده اند
7 غنچه خود را با دهانش عبده گفت و فداه از خوشی آن دهان او پر از زر کرده اند
8 ناصحان گویند ازو دوری کن اما چون کنم چون بدیوان قضا کارم مقرر کرده اند
9 صحبت جانان گزین ابن یمین نه جان خویش گر میان جان و جانانت مخیر کرده اند