عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره از سعیدا غزل 166

عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست

1 عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست

2 در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست

3 شیر می نوشد ز پستان اجل طفل دلیر در نظر تابوت، مردان را بجز گهواره نیست

4 کی رسد در دامن مطلب بجز دست خیال؟ ای زلیخا یوسف معنی گریبان پاره نیست

5 دل ز خویَش گر کَنی لیکن به رویش چون کنی؟ می توانی کرد این را چاره آن را چاره نیست

6 یا ز پا می افکند یا دست می گیرد جهان دایهٔ این دور، خونخوار است اگر غمخواره نیست

7 هر که گم گردد در این صحرا به مطلب می رسد خضر این وادی سعیدا جز دل آواره نیست

عکس نوشته
کامنت
comment