1 عاشقان را بسر ار تیر بلا میبارند جانب دوست همان به که فرونگذارند
2 ایدل آنانکه میسر شدشان ملک یقین چون خلیل آتش افروخته گل انگارند
3 از چه رحمی بدل خسته عاشق نکند هر دو چشم تو که همچو دل بیمارند
4 به که چون گوی فتد در خم چوگان اجل آن سری کز شعف اندر قدمت بسپارند
5 تا قیامت مه و خور پرده زرخ برنکشند پرده از روی نگارین تو گر بردارند
6 پرده بردار زرخ ایگل رعنا در باغ که عروسان چمن میل تماشا دارند
7 گذری کن سوی گلزار که سرو و شمشاد پیش قد تو کمر بسته و خدمتکارند
8 خار و گلچین شده همدست در این باغ بهم خاطر بلبل دلسوخته میآزارند
9 سر نهاده بسر دست بکوی خوبان مگر آشفته سگ خویش مرا بشمارند