- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 معشوق دل ببرد و همی قصد دین کند با آشنا و دوست کسی اینچنین کند
2 چون در رکاب عهد و وفا میرود دلم بیهوده است جور و جفا چند زین کند
3 دل پوستین به گازر غم داد و طرفه آنک روز و شبم هنوز همی پوستین کند
4 گوید که دامن از تو و عهد تو درکشم تا عشق من سزای تو در آستین کند
5 از آسمان تا به زمین منت است اگر با این و آن حدیث من اندر زمین کند
6 چیزی دگر همی نشناسم درین جز آنک باری گمان خلق به یک ره یقین کند
7 بریخ نوشت نام وفا کانوری چرا نامم ز بهر مرتبه نقش نگین کند