معشوق باز و رندم و قلاش از اسیری لاهیجی غزل 78

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

معشوق باز و رندم و قلاش و می پرست

1 معشوق باز و رندم و قلاش و می پرست دارم بعشق دوست فراغت زهر چه هست

2 پیوند کن بوصل، دل پاره پاره را ماخود شکسته ایم چه حاجت دگر شکست

3 در عاشقی بهر دو جهان گشت سربلند عاشق که شد بعشق تو چون خاک راه پست

4 عمری ز بهر دیدن او دست و پا زدم چون رو نمود حیف که کلی شدم ز دست

5 چون دور شد نقاب جلال از جمال یار گردد عیان که عابد بت بود حق پرست

6 آن دم که در خمار عدم بود جام و می جانم ز باده لب لعل تو بود مست

7 خورشید روی دوست چو بر جان و دل بتافت گر خود پرست بود اسیری ز خود برست

عکس نوشته
کامنت
comment