-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من عشق است عادت تو و در دست خوی من
2 جز درد عشق نیست مرا آرزو، مباد! آن روز را که کم شود این آرزوی من
3 برخاستم ز کوی تو چون گرد، عشق گفت: بنشین که نیست راه برون شد ز کوی من
4 خون میخورم به جای می و ذوق مستیم داند کسی که خورد دمی از سبوی من
5 از چشم من برفت چو آب و در آتشم کان رفته نیز باز کی آید به جوی من؟
6 آن سرو سرکش متمایل که میل او باشد به جانب همه الا به سوی من
7 سلمان ز جمله خلق گرفتار برد گوی فیالجمله تا کجا رسد این گفت و گوی من؟