- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق باید کز دو عالم فرد سازد مرد را درد این معنی نباشد مردم بی درد را
2 وعده غم می دهد یار و نداند این قدر کین نوید عشق باشد جان غم پرورد را
3 هر کجا گردد ز رویش حسن را هنگامه گرم گرد گشتن کی رسد خورشید عالم گرد را
4 بی خود افتادم چو خوردم شربت هجران بلی جز چنان خوابی کجا لایق بود این خورد را
5 گر چه گشتم خاک راه او بحمدالله که باد از سر راهش سوی دیگر نبرد این گرد را
6 لاله نیمی سرخ و نیمی زرد روید از گلم چون برم در خاک اشک سرخ و رنگ زرد را
7 برد جامی را به کویش سیل اشک اما چه قدر در چنان بستانی این خاشاک آب آورد را