عشق باید کز دو عالم فرد سازد مرد را از جامی غزل 31

عشق باید کز دو عالم فرد سازد مرد را

1 عشق باید کز دو عالم فرد سازد مرد را درد این معنی نباشد مردم بی درد را

2 وعده غم می دهد یار و نداند این قدر کین نوید عشق باشد جان غم پرورد را

3 هر کجا گردد ز رویش حسن را هنگامه گرم گرد گشتن کی رسد خورشید عالم گرد را

4 بی خود افتادم چو خوردم شربت هجران بلی جز چنان خوابی کجا لایق بود این خورد را

5 گر چه گشتم خاک راه او بحمدالله که باد از سر راهش سوی دیگر نبرد این گرد را

6 لاله نیمی سرخ و نیمی زرد روید از گلم چون برم در خاک اشک سرخ و رنگ زرد را

7 برد جامی را به کویش سیل اشک اما چه قدر در چنان بستانی این خاشاک آب آورد را

عکس نوشته
کامنت
comment