1 عشق آتشی افروخت که از بسیاری در دوزخم افکند همی پنداری
2 دل سوخته بودی به هزاران زاری گر آب دو چشم من نکردی یاری
1 شاها بنای ملک به تو استوار باد در دست جاه تو ز بقا دستوار باد
2 مسعود شاه نامی و تا سعد کوکب است با طالع تو کوکب مسعود یار باد
1 چرا باشم از آز خسته جگر که هستم توانگر بدین شاخ زر
2 که چون برگرفتمش بارد همی ز منقار پر قار در و گهر
1 مگر مشاطه بستان شدند با دو سحاب که این ببستش پیرایه وان گشاد نقاب
2 به در و گوهر آراسته پدید آمد چو نوعروسی در کله از میان حجاب