عشق جانان نهاد خوان بلا از جامی غزل 897

عشق جانان نهاد خوان بلا

1 عشق جانان نهاد خوان بلا ای جگرخوارگان صلاست صلا

2 گر نگوید جواب بوسه بلی زان بلا شیوه قانعیم به لا

3 خط بر آیینه رخش زنگی ست که دل و دیده را ازوست جلا

4 با خیالش من از میان رفتم صار منی خیاله بدلا

5 حیرت عشق راه عقلم زد ارشدونی معاشرالعقلا

6 چاره کار من که داند ساخت جز خدا عز شانه و علا

7 فضل جامی بس این قدر که کند خوشه چینی ز خرمن فضلا

عکس نوشته
کامنت
comment