1 عشق آن صفتی نیست که بتوان گفتن وین در به سر الماس نشاید سفتن
2 سوداست که میپزیم والله که عشق بکر آمد و بکر هم بخواهد رفتن
1 میرفتم و خون دل براهم میریخت دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت
2 میآمدم از شوق تو بر گلشن کون دامن دامن گل از گناهم میریخت
1 آن رشته که قوت روانست مرا آرامش جان ناتوانست مرا
2 بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن پیوند چو با رشتهٔ جانست مرا
1 ای برهمن آن عذار چون لاله پرست رخسار نگار چارده ساله پرست
2 گر چشم خدای بین نداری باری خورشید پرست شو نه گوساله پرست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما