عشق آسمانست و روح زمین یعنی عشق هم اینجا از تأثیر فروماند زیرا که تأثیر خاصیت او آن بود که قابل را مستعد قبول...
عشق آسمانست و روح زمین یعنی عشق هم اینجا از تأثیر فروماند زیرا که تأثیر خاصیت او آن بود که قابل را مستعد قبول فعل فاعل کند چون کرد فاعلبرکارست و قابل در دیدارست وَذلِکَ سِرُّ عَجیبٌ. ,
اگر معشوق تخم عنایت بر زمین مراد عاشق افکندتا گل امیدی برآید روا بود که از رایحۀ آن مشام او برآساید اما بر آن دل نهادن نشاید زیرا که او را کبریا و تعزز وصف لازمه ذات داشتست بدین تن درندهد: ,
2
گر او بخودم بقا دهد خوش باشد
در بی خودیم لقا دهد خوش باشد
عاشقی از کمال شوق و قلق و ضجرت بر در سرای معشوق آمد حلقه بر سندان زد و در وله و حیرت افتاد بر ضمیرش گذر کرد که اگر معشوق گوید کیست چه گویم اگر گویم منم گوید ترا با توئی تو در عالم ما بار نیست و در ولایت ما کارنه و اگر گویم توئی گوید من در هودج کبریاء خود متمکنم و از وجود تو مستغنی باز شو و در گداز شو مسکین تا در زد بر قدم انتظار بیچاره و زار و شرمسار بماند و میگفت: ,
سلطان عشق او را بی او میگوید از وجود قطرۀ سازد و در بحر مواج غیب اندازد که درّدر بخر اولیتر اگر غواص قضا آن را برآورد و بخزانۀ کُنْتُ کَنْزا مَخْفِیا لَمْ اُعْرَف سازد تا هنگام ظهور فَاحَبْبَتُ اَنْ اُعْرَف تاج عزت را بآن بیاراید شاید. ,