1 عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
2 خون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنان کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت
1 از کفر سر زلف وی ایمان میریخت وز نوش لبش چشمهٔ حیوان میریخت
2 چون کبک خرامنده بصد رعنایی میرفت و ز خاک قدمش جان میریخت
1 گه میگردم بر آتش هجر کباب گه سر گردان بحر غم همچو حباب
2 القصه چو خار و خس درین دیر خراب گه بر سر آتشم گهی بر سر آب
1 بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب بیخاتم دین ملک سلیمان مطلب
2 گر منزلت هر دو جهان میخواهی آزار دل هیچ مسلمان مطلب
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما