1 عشق آمد و کرد عقل غارت ای دل تو به جان بر این بشارت
2 ترک عجبی است عشق دانی کز ترک عجیب نیست غارت
3 شد عقل که در عبارت آرد وصف رخ او به استعارت
4 شمع رخ او زبانه ای زد هم عقل بسوخت هم عبارت
5 بر بیع و شرای عقل می خند سودش بنگر ازین تجارت.
1 آن را که دل از عشق پر آتش باشد هر قصه که گوید همه دلکش باشد
2 تو قصهٔ عاشقان همی کم شنوی بشنو بشنو که قصه شان خوش باشد
1 آن دم که نبود بود من بودم و تو سرمایهٔ عشق و سود من بودم و تو
2 امروز و دی از دیری و زودی است و چون نه دیر بد و نه زود من بودم و تو.
1 با روی تو روی کفر و ایمان بنماند با نور تجلیت دل و جان بنماند
2 چون مایی ما ز ما تجلی بستد امید وصال و بیم هجران بنماند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به