-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
2 گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
3 گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش تسلیم و تسلّم کن در گفت نیفزایی
4 تو آن منگر کاوّل از ما خَلَقَ اللّهی آن امر کزو فایض از اوّلِ مبدایی
5 عشق است و نمیدانی رمزست و اگر دانی بیخویشتنی باشی از خویش برون آیی
6 عشق است لقب آن را کز وی شدهای فایض و او با تو همی گوید فایض شده از مایی
7 ای عقل ز من بشنو یک نکته اگر خواهی کاین مسئله را دانی وین مرتبه را شایی
8 با عشق مشو طیره باز آی ز خودبینی مفریب به دانایی
9 دانی پسرِ مُرَه از حضرتِ ربّانی محجوب چرا ماندهست از غایت خودرایی
10 گویند نزاری را از مستی و ناپاکی هنگام سخن گفتن عادت شده هر جایی
11 لایجتمعاند آری ضدّان چه توان کردن دورند خردمندان از شیوه ی شیدایی