عشق آمد و بر هم از حکیم نزاری قهستانی غزل 1364

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی

1 عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی ای عقل درین منزل مِن بعد چه می‌پایی

2 گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی

3 گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش تسلیم و تسلّم کن در گفت نیفزایی

4 تو آن منگر کاوّل از ما خَلَقَ اللّهی آن امر کزو فایض از اوّلِ مبدایی

5 عشق است و نمی‌دانی رمزست و اگر دانی بی‌خویشتنی باشی از خویش برون آیی

6 عشق است لقب آن را کز وی شده‌ای فایض و او با تو همی گوید فایض شده از مایی

7 ای عقل ز من بشنو یک نکته اگر خواهی کاین مسئله را دانی وین مرتبه را شایی

8 با عشق مشو طیره باز آی ز خودبینی مفریب به دانایی

9 دانی پسرِ مُرَه از حضرتِ ربّانی محجوب چرا مانده‌ست از غایت خودرایی

10 گویند نزاری را از مستی و ناپاکی هنگام سخن گفتن عادت شده هر جایی

11 لایجتمع‌اند آری ضدّان چه توان کردن دورند خردمندان از شیوه ی شیدایی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر