1 خداوندا تو رحمان و رحیمی به اسرار و ضمیر من علیمی
2 از آن فایز گنه کرده که دانست که تو غفار و ستار و کریمی
1 خروس امشب بداده هرزهخوانی مگر وقت سحر امشب ندانی؟
2 اگر بیداد گردد یار فایز به بالت تیر تا شهپر نشانی
1 به تیرم زد کمان افکند در پشت که یعنی من ندانم کی تو را کشت
2 تو خود اثبات کردی قتل فایز به خونم کرده ای رنگین سرانگشت
1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آمد جهان کرده منور
2 در آن ساعت مه فایز ز مغرب ز در آمد چو حوران بسته زیور