1 خداوندا حریفان آمدستند که تا با من کنند امشب عدیلی
2 به زر سیکی نمییابم در این شهر وگرنه نیست در طبعم بخیلی
3 اعانت کن مرا امشب به سیکی و یا بیرون کن اینها را به سیلی
1 هرکس که غم ترا فسانهست دستخوش آفت زمانهست
2 هرکس که غم ترا میان بست از عیش زمانه بر کرانهست
1 رخ خوبت خدای میداند که اگر در جهان به کس ماند
2 ماه را بر بساط خوبی تو عقل بر هیچ گوشه ننشاند
1 بیعشق توام به سر نخواهد شد با خوی تو خوی در نخواهد شد
2 آوخ که به جز خبر نماند از من وز حال منت خبر نخواهد شد