1 خداوندا حریفان آمدستند که تا با من کنند امشب عدیلی
2 به زر سیکی نمییابم در این شهر وگرنه نیست در طبعم بخیلی
3 اعانت کن مرا امشب به سیکی و یا بیرون کن اینها را به سیلی
1 رخت مه را رخ و فرزین نهادست لبت بیجاده را صد ضربه دادست
2 چو رویت کی بود آن مه که هر مه سه روز از مرکب خوبی پیادست
1 ساقیا بادهٔ صبوح بیار دانهٔ دام هر فتوح بیار
2 قبلهٔ ملت مسیح بده آفت توبهٔ نصوح بیار
1 به دو چشم تو که تا زندهام تو خداوندی و من بندهام
2 سر زلف تو گواه من است که من از بهر رخت زندهام