- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لرد مغرب آن سراپا مکر و فن اهل دین را داد تعلیم وطن
2 او بفکر مرکز و تو در نفاق بگذر از شام و فلسطین و عراق
3 تو اگر داری تمیز خوب و زشت دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
4 چیست دین برخاستن از روی خاک تا ز خود آگاه گردد جان پاک
5 می نگنجد آنکه گفت الله هو در حدود این نظام چار سو
6 پر که از خاک و برخیزد ز خاک حیف اگر در خاک میرد جان پاک
7 گرچه آدم بردمید از آب و گل رنگ و نم چون گل کشید از آب و گل
8 حیف اگر در آب و گل غلطد مدام حیف اگر برتر نپرد زین مقام
9 گفت تن در شو بخاک رهگذر گفت جان پهنای عالم را نگر
10 جان نگنجد در جهات ای هوشمند مرد حر بیگانه از هر قید و بند
11 حر ز خاک تیره آید در خروش زانکه از بازان نیاید کار موش
12 آن کف خاکی که نامیدی وطن اینکه گوئی مصر و ایران و یمن
13 با وطن اهل وطن را نسبتی است زانکه از خاکش طلوع ملتی است
14 اندرین نسبت اگر داری نظر نکته ئی بینی ز مو باریک تر
15 گرچه از مشرق برآید آفتاب با تجلی های شوخ و بی حجاب
16 در تب و تاب است از سوز درون تا ز قید شرق و غرب آید برون
17 بر دمد از مشرق خود جلوه مست تا همه آفاق را آرد بدست
18 فطرتش از مشرق و مغرب بری است گرچه او از روی نسبت خاوری است